سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
صفحه ی اصلی |شناسنامه| ایمیل | پارسی بلاگ | وضعیت من در یاهـو |  Atom  |  RSS 
بخل ننگ است و ترس نقصان ، و درویشى کند کننده زبان زیرک در برهان ، و تنگدست بیگانه در دیار خود بر همگان . [نهج البلاغه]
» آمارهای وبلاگ
کل بازدید :275408

» درباره خودم
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
....!!!
اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک... آرزوی شهادت همیشه در دلم باقیه...از خدا میخوام که نصیبم کنه.... باید رفت..باید تعلقات رو کنار بزارم برای رسیدن ..شاید این راهش باشه....یحتمل باید زودتر بار و می بستم نشد یا نخواستم نمیدونم...و حالا وقت کوچ کردن ما هم رسید..حرف زیاده اما حسی و رمقی برای گفتن نمانده ...فقط ازشهدا میخوام اگه کوتاهی کردم تو این وب حلالم کنن ..به همان آهستگی که آمدیم ،به همان آهستگی هم میرویم...کربلایی باشید... تمــــــــــــــــــــــــــــام...
» لوگوی وبلاگ
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
» لوگوی دوستان















» آوای آشنا
» بقیع ایران...

ای کسی که مرا پیدا میکنی مرا در همان جا که پیدا کرده ای دفن کن و به کسی نگو که بودم کجا بودم چگونه بودم چون میخواهم ناشناس بمانم....                                                                  

ازطرف شهید گمنام....

حس قدم بر داشتن ندارم...پاهامو رو زمین میکشم...بدون توجه به اطرافم راه میرم...صدای کشیدن پاها روی زمین یه آهنگ خاصی داره برام....آدما از کنارم رد میشن بدون توجه به اونا ...شاید بگن مخش عیب داره...سرمو بلند میکنم آفتاب مستقیم میخوره به چشمم تند سرم زیر میندازم....حوض آبی رنگ که شکل میدون داره گاها فواره هاش بازه....دلم میخواست تو این آفتاب پاهام بزارم توش یا سرمو تا گردن بکنم تو آب حوض...خنک

بشم...خنک...خنک...      حس گنگ و لذت بخش همیشگی سراغم میاد....چند قدمی بیشتر نمونده تا برسم...پاهام از زمین کنده میشه ...به بزرگی و حرمتشون قدمام بلند میشه...

اینجا مزار عشق است با پا و سر قدم نه       ای رهگذر در اینجا آهسته تر قدم نه

یادش بخیر...!شاید سالی پیش بود...وقتی سرو بر می گردوندی دیوار نوشته ای بود ...:به بقیع ایران خوش آمدید...دلم برای سنگ مزارای قبلی تنگ میشه...درسته این سنگ مزارا یه جورایی کرده قطعه رو ...اما قبلیا غربت خاصی داشتند...یه جورایی شبیه بقیع...

(قبل از بازسازی)                                                          (بعد از بازسازی)

مثل همیشه وسط اون همه سنگ مزار همنام گیر میکنم....سرمو میچرخونمو نگاه به اطرافم میندازم...چند تا ا ز رفقای اهل دل پایین شلوار زده بود ند بالا و شروع به شستن کردن...سطل رو میزدن تو جوی آب و تو یه چشم به هم زدن خالی میکردن رو سنگ و میشستن....یه لبخند..رد میشم..نمیدونم امروز قراره کدوم یک بطلبن و مهمونم کنند...حرکت میکنم...چند ردیف مونده دل میگه همین جا...یه کم نگاه میکنم و میشینم...مثل بقیه سنگ مزارا روش حک شده شهید گمنام....

سلام..سلام رفیقی که نمیدونم اسمت چیه و از کدوم تباری...چقدر دلم میخواد بدونم چه طوری شهید شدی...چرا نگهم داشتی و مهمونم کردی..چرا....؟؟؟حتما خودت نخواستی مثل  بقیه شهدا الان خونوادت کنارت بودن و بات حرف میزدن...اما حالا یه آدم دلتنگ کنارته...میدونم خودت خواستی گمنام بمونی...میدونم خیلی صفا میکنی که مهمون مادرتون حضرت زهرا (س) هستی...میدونم...میدونم...نه هیچی نمیدونم...هیچی..مگه مخ یه نسل سومی کشش بزرگی رو داره....مخی که دنیا گرفتتش و ول هم نمیکنه....

بگذریم....مفاتیح و باز مکینم و زیارت عاشورا رو میخونم....درددلای همیشگی....دیگه رفقا اهل دل بلکل شلوارشون خیس شده رسیدن به ردیفی که من نشستم  و این یعنی بلند شو..آروم وداع میکنم..قدم بر میدارم دونه دونه سنگ مزارا از جلوی چشمم میگذرونم...از قطعه که میام بیرون دوباره قدمام سنگین میشه...حس بلند کردن پاهام ندارم....پاهامو رو زمین میکشم....

کربلایی باشید....



  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 87/7/10:: 11:48 عصر | در باغ شهادت را نبندید ()

    حماسه حضور