دوست عزيز سلام
وبلاگتون خيلي خيلي جالبه بهتون تبريك مي گم
خدايي وقتي مي بينم هنوز هم كساني هيتن كه دلشون به حال انقلاب مي سوزه و هنوز هم در دلها يادي از امام و شهدا و ائمه بزرگوار هست اميد مي گيرم
اجر شما با خدا
به كلبه حقيرانه من هم يه سر بزنين خوشحال مي شم
التماس دعا
سلام
شرمنده خيلي وقته كه بهتون سر نزدم
در گير امتحانا بودم
شهادت نردبان آسمان بود
شهادت آسمان را نردبان بود
چرا برداشتند اين نردبان را
چرا بستند راه آسمان را
موفق باشيد
يا علي
سلام ....
بله كه كفن بايد داشت . مگه ميشه نداشت؟ بايد كفن داشت تا اگه يه بار از سر قبر ت رد شد ....
بعد صدسال اگر از سر قبرم گذري
من كفن پاره كنم ،زندگي از سر گيرم
.
حالا فهميدي چرا ميگم بايد كفن داشت . بعدشم مگه امام حسين دلشون مياد تن اصحابشون و دوستدارانشون رو اصلا دشمناشون رو بدون كفن تو آفتاب يا زير خاك ببينن؟
التماس دعا ....
يامحمد وعلي
هيچي
والسلام
و هيچكس را تا به بلاي كربلا نيازمودهاند از دنيا نخواهند برد .
راستي تا حالا فتح خون شهيد آويني رو خونديد؟
اگر نخوندي حتما بخون .
حالم دگرگون شد متنتونو خوندم . البته خيلي خلاصه بود ميتونستي بيشتر پرو بال بهش بدي البته نيازي به پر وبال دادن نيست منظورمو كه ميفهميد؟منظورم اينه كه براي كربلا بايد با نهايت احساس نوشت . راستي ميشه بگيد چي شد كه به اين وبلاگ پرداخت كردي؟
چرا كربلاي جبهه ها ...شما جبهه رفتي ؟
ببخشيد خيلي حرف زدم .منتظرم .
منم هفته اي يكبار آپ ميشم .
التماس ....آب فرات
اتل متل يه باباكه اسم او احمدهنمره جانبازيهاشهفتاد و پنج درصدهاونكه دلاوريهاشتو جبهه غوغا كردهحالا بياين ببينينكلكسيون دردهاونكه تو ميدون مينهزار تا معبر زدهحالا توي رختخوابافتاده حالش بدهبابام يادگاري ازخون و جنگ و آتيشهبا ياد اون موقعاذره ذره آب ميشهآهاي آهاي گوش كنيندرد دل باباروميخواد بگه چه جوريكشتند بچههارو«هيچ ميدوني يعني چيزخميهارو بيارييكي يكي روبازوتو آمبولانس بذاريدرست جلوي چشماتيه خورده او نطرفتر با شليك مستقيم ماشين بشه خاكستر»گفتن اين خاطرهبدجوري ميسوزوندشبا بغض و ناله ميگفتكاشكي كه پر نبودش آي قصه قصه قصه نون و پنير و پستههيچ تا حالا شنيديتانكها بشن قنّاصه؟ميدوني بعضي وقتاتانكا قناصه بودنتا سري رو ميديدناون سرو ميپروندنسه راه شهادت كجاست؟ميدوني دوشكا چيه؟ميدوني تانك يعني چي؟يا آرپيجي زن كيه؟آرپيجي زن بلند شد«ومارميت» رو خوندتانك اونو زودتر زدشيه جفت پوتين ازش مونديه بچه بسيجياونور ميدون مينزير شينهاي تانكلِه شده بود رو زمينخودم تو ديدهبانيبا دوربين قرارگاهرفيقمو ميديدمتو گودي قتلهگاهآرپيجي تو سرش خوردسرش كه از تن پريدخودم ديدم چند قدمبدون سر ميدويدهيچ ميدوني يه گردانكه اسمش الحديدههنوزم كه هنوزهگم شده ناپديدهاتل متل توتولهچشم تو چشم گلولهاگر پاهات نلرزيدنترسيدي قبولهديدم كه يك بسيجينلرزيد اصلاً پاهاشجلو گلوله وايستادزُل زده بود تو چشاشگلوله هم اومدواز دو چشم مردونهگذشت و يك بوسه زدبوسهاي عاشقونهعاشقي يعني اينكهچشمهايي كه تا ديروزهزار تا مشتري داشتچندش مياره امروزاما غمي ندارهچون عاشق خداشهبجاي مردم خدامشتري چشماشهيه شب كنار سنگر زير سقف آسمونمياي پيش رفيقتتو اون گلوله بارونبا اينكه زخمي شدهبرات خالي ميبندهميگه من كه چيزيم نيستدرد ميكشه ميخندهچفيه رو ور ميداريزخم اونو ميبنديبا چشماي پر از اشكتو هم به اون ميخنديانگاري كه ميدونيديگه داره ميپّرهدلت ميگه كه گلچين داره اونو ميبرهزُل ميزني تو چشماشبا سوز و آه و با شرمبهش ميگي داداش جونفدات بشم دمت گرمميزني زير گريهاونم تو آغوشتهتو حلقه دستاتهسرش روي دوشته چون اجل معلق يه دفعه يك خمپاره هزار تا بذر تركش توي تنش ميكاره يهو جلو چشماتو شره خون مي گيره برادر صيغهايت توبغلت ميميره هيچ ميدوني چه جوري يواش يواش و كمكم راوي يك خبرشي يك خبر پراز غم به همسفر رفقيت كه صاحب پسر شد بري بگي كه بچهيتيم و بيپدر شداول ميگي نترسين پاهاش گلوله خوردهافتاده بيمارستان زخمي شده، نمردهزُل ميزنه تو چشماتقلبتو ميسوزونه يتيمي بچه شو از تو چشات ميخونه درست سال شصت و دو لحظة تحويل سال رفته بوديم تو سنگررفته بوديم عشق و حال تو اون شلوغ پلوغي همه چشارو بستم دستهاتوي دست هم دورسفره نشستيم مقلب القوب روبا همديگر ميخونديم زوركي نقل ونبات تو كام هم چپونديم همديگر و بوسيديم قربون هم ميرفتيم بعدش برا همديگرجشن پتو گرفتيم علي بود و عقيليمن بودم و مرتضي سيد بود و اباالفضل اميرحسين و رضاحالا ازاون بچه هافقط مرتضي مونده همونكه گازخردل صورتشو سوزونده آهاي آهاي بچه هامگه قرار نذاشتيم هميشه با هم باشيم نداشتيما، نداشتيم بياين برا مرتضي كه شيميايي شده جشن پتو بگيريم خيلي هوايي شده ميسوزه و ميخنده خيلي خيلي آرومه به من ميگه داداش جون كار منو تمومه مرتضي منم ببريا نرو، پيشم بمون ميزنه تو صورتش داد ميزنم مامان جون مامان مياد ودست بابا جون و ميگره بابام با اين خاطرات روزي يه بار ميميره فقط خاطره نيست كه قلب اونو سوزونده مصلحت بعضيهاپشت اونو شكونده برا بعضي آدمابندههاي آب و نون قبول كنين به خدابابام شده نردبون
ابوالفضل سپهر
تا حالا شاپرکي رو ديدي که چطور به دور چراغ مي چرخه و به اون برخورد مي کنه و تا لحظه مرگش ادامه مي ده. هدف اون همون نوره.
مثل اون شاپرک باش ادامه بده تا لحظه مرگت , مرگ در راه هدفه
آيا شما ديگر نيستيد؟
آيا بايد دوستي ها را كن لم يكن تلقي كنيم؟
آيا ديگر پيام شما را زيارت نخواهيم كرد؟
سلام من ميگم
منتظريم از عرش نداي تو را ... جانم فدايت!
ما از تو دور گشتيم مهديا!
نفسي ده كه شويم مهدوي
خدا كند كه بيايد ....( سيد مهدي شجاعي / خدا كند كه بيايي)
كشتي يادت نره ... دعا كن ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!يا علي مددي
به صحرا . داداش حسن هم سلام برسون ....
شما همه قرار بود بريد .... ولي نرفتيد به لطف خدا و برگشتيد ... ولي من راهي شدم ... البته بر مي گردم ... نمي خوام برم كه بر نگردم ....
گره است باز مي شود ...ان شاا...
فكر كنم كلاس داشته باشه اين طور ...
دلم تنگ است ...
يا حق
برادر كوچيكه ...