سلام
نميدونم چرا فقط وقت هايي ميخوام كامنت بذارم كه بچه ها يه جورايي آخرين پست رو مينويسن!البته در مورد شما خدانكنه آخريش باشه!
اما نميدونم چرا اينقدر دوستان خسته و دلسردن!
همه اينهايي كه گفتي هست ؛اما قبلش يه چيز ديگه هم هست!
بذار از خودم بگم و از شبي كه گذروندم...
چند وقتي بود حال خودم هم خيلي گرفته بود...ديشب وقتي رسيدم به اونجا كه:اللهم اغفرلي الذنوب التي تقطع الرجاء...واي واي واي
تازه فهميدم كجا هستم!خودم از همه بدترم!براي اينكه اونقدر گناه كردم كه اميدم كم شده!براي اينكه فهميدم مشكل از منه!از من گناهكار...
اگه از اين همه آلودگي و غوغاي شهر خسته ام براي اينه كه خودم هم آستيني بالا نميزنم و جلوي در خونه ام رو جارو نميكنم!براي اينه كه خودم هم دارم مثل همه بقيه عادت ميكنم به زندگي توي لجنزار
و اينه كه خيلي بده
راستش من خيلي فكر كردم به اين كه وقتي اين همه دوست مومن و متعهد و دلسوز اينجا هست چرا...
ببينين خوب من دارم ميبينم كه حداقل همين جا دورو برم كلي آدم هايي هستن كه همشون با درايت دارن نگاه ميكنن و نظر ميدن نظر همه هم درسته...
اين همه بچه مذهبي كه نگاه هاي قشنگي هم دارن اما هر كدوم فقط توي وبلاگ خودشون دارن آروم اعتراض ميكنن...به همه چيزهاي بد و زشت.
خيلي دلم ميخواست كه ميشد همه با هم متحد بشيم و يه جركت انقلابي بكنيم يه حركت خيلي كوجك اما مفيد و كاربردي!يه جركت اجتماعي!اما بلد نشدم بچه ها رو دور هم جمع بكنم!نشد!منظورم كار هيئت نيست ها!اون خيلي خوبه اما...
نميدونم!
موفق باشي و در پناه حق