وبلاگ :
کربلاي جبهه ها يادش بخير... !
يادداشت :
بسم الله.
نظرات :
7
خصوصي ،
19
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
احمد
سلام با تبريك سال نو و ارزوي تندرستي براي شما و خانواده محترمتان
در بيمارستاني ، دو مرد بيمار
در يك اتاق بستري بودند. يكي از بيماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر يك ساعت
روي تختش بنشيند . اما بيمار ديگر مجبور بود هيچ تكاني نخورد و هميشه پشت به
هماتاقيش روي تخت بخوابد
.
آنها ساعتها با يكديگر صحبت ميكردند، از همسر،
خانواده، خانه، سربازي يا تعطيلاتشان با هم حرف ميزدند.
هر روز بعد از ظهر ،
بيماري كه تختش كنار پنجره بود ، مينشست و تمام چيزهايي كه بيرون از پنجره ميديد
براي هماتاقيش توصيف ميكرد. بيمار ديگر در مدت اين يك ساعت ، با شنيدن حال و هواي
دنياي بيرون ، روحي تازه ميگرفت
.
اين پنجره ، رو به يك پارك بود كه درياچه
زيبايي داشت مرغابيها و قوها در درياچه شنا ميكردند و كودكان با قايقهاي
تفريحيشان در آب سر گرم بودند. درختان كهن ، به منظره بيرون ، زيبايي خاصي بخشيده
بود و تصويري زيبا از شهر در افق دوردست ديده ميشد. همان طور كه مرد كنار پنجره
اين جزئيات را توصيف ميكرد ، هماتاقيش چشمانش را ميبست و اين مناظر را در ذهن
خود مجسم ميكرد
.
روزها و هفتهها سپري شد.
يك روز صبح ، پرستاري كه براي
حمام كردن آنها آب آورده بود ، جسم بيجان مرد كنار پنجره را ديد كه با آرامش از
دنيا رفته بود . پرستار بسيار ناراحت شد و از مستخدمان بيمارستان خواست كه مرد را
از اتاق خارج كنند
.
مرد ديگر تقاضا كرد كه تختش را به كنار پنجره منتقل كنند . پرستار اين كار را با رضايت انجام داد و پس از اطمينان از راحتي مرد، اتاق را ترك
كرد.آن مرد به آرامي و با درد بسيار ، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولين نگاهش را
به دنياي بيرون از پنجره بيندازد . بالاخره او ميتوانست اين دنيا را با چشمان خودش
ببيند
.
در كمال تعجت ، او با يك ديوار مواجه شد.
مرد ، پرستار را صدا زد و
پرسيد كه چه چيزي هماتاقيش را وادار ميكرده چنين مناظر دلانگيزي را براي او
توصيف كند
!
پرستار پاسخ داد: شايد او ميخواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد
اصلا نابينا بود و حتي نميتوانست ديوار را ببيند