بنام حضرت دوست
رفتم که خار از پا کشم
محمل ز چشمم دور شد
يک لحظه من غافل شدم
يک عمر راهم دور شد
...
خوشابحال شما که حداقل آن دوران را نديديد و با عاشقان پرسوخته همنشين نبوديد تا مثل ما جاماندگان بسوزيد و بسوزيد و نتوانيد بسازيد.
جدا خوشابحالتان . دوست داشتم يک نسل سومي بودم ولي قلبم خراش خراش از داغ ياراني که در آغوش نفرين شده ام جان دادند نبود.
ببخشيد تند رفتم.
فقط خدا را يادمان نرود که او امروزه غريب تر از هر زماني در بين ماست.