روزگاري چار فصلم سبز بود ترکشي آخر نشد سهمم چه سود
با تودلها آسماني مي شدند ناله لهامان ارغواني مي شدند
مرغ خوشخوان ديارم ناله کن ناله از زخم هزاران ساله كن
باز حرفي زان دل تنگت بگو قصه جا ماندن از جنگت بگو
آي مردم دل غريبي تا به كي بعداز اينها خود فريبي تا به كي
درد جانسوزم شبي تكثير شو اي گلو گيرم دمي تفسير شو