سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
صفحه ی اصلی |شناسنامه| ایمیل | پارسی بلاگ | وضعیت من در یاهـو |  Atom  |  RSS 
برادرانِ راستین در میان مردم، از ثروتی که شخص از آن برخوردار شود و به ارث گذارد، بهترند . [امام علی علیه السلام]
» آمارهای وبلاگ
کل بازدید :278920

» درباره خودم
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
....!!!
اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک... آرزوی شهادت همیشه در دلم باقیه...از خدا میخوام که نصیبم کنه.... باید رفت..باید تعلقات رو کنار بزارم برای رسیدن ..شاید این راهش باشه....یحتمل باید زودتر بار و می بستم نشد یا نخواستم نمیدونم...و حالا وقت کوچ کردن ما هم رسید..حرف زیاده اما حسی و رمقی برای گفتن نمانده ...فقط ازشهدا میخوام اگه کوتاهی کردم تو این وب حلالم کنن ..به همان آهستگی که آمدیم ،به همان آهستگی هم میرویم...کربلایی باشید... تمــــــــــــــــــــــــــــام...
» لوگوی وبلاگ
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
» لوگوی دوستان















» آوای آشنا
» قدر دانیم....

ای جوانان ، ای پسران ، ای دختران عزیزم !

ای نور دیدگانم ! ما در سنگر جبهه حق علیه باطل ، پشت دشمن را شکستیم واز برای آرامش شما چه شبها

که نخوابیدیم. ما از شما واسلام دفاع کردیم. ما همچون یاران رسول الله (ص)بودیم که به جنگ بدریون شتافتیم.

میدانید چه غنچه های نشکفته ای به زیر تانکهای بعثیون فرستادیم تا شما در آرامش به سر برید.تا هیچ ابر قدرتی نتواند

نگاه چپ به شما بکند ؟                                 

     " شهید سید مجتبی هاشمی "

  ********************

شاید این موضوع زیاد برا شما تازگی نداشته باشه...!!!

چندی پیش کلرجی من یه پست نوشته بود باعنوان عقلم درد گرفته....اما من هم عقلم درد گرفت هم دلم....

دلم میخواست چند دقیقه فکرم مشغول نباشه....چشمم به آگهی روزنامه افتاد...شروع کردم به ورق زدن ونگاه کردن..

از فروش خونه وماشین اسبابو اثاثیه تا...رسیدم به صفحه استخدام...به بعضی از آگهی ها نگاه کردم...

جالب بود...به منشی خانم با ظاهری آراسته ...!!!

منشی تر جیحا خانم....!!! به چند فروشنده خانم با ظاهری آراسته....!!!

تعداد زیادی از آگهی ها این چنین بود...

یادمه قبلنا آگهی ها اینطور بود ...به خانم منشی آشنا با کامپیوتر و زبان...وغیره

آراستگی که بد نیست...تازه تمیزی وپاکیزگی نشانه ایمانه....

اما چه آراستگی منظورشون بود....

یاد حرف یه بنده خدا افتادم....که بنا به دلایلی دنبال کار بود....وقتی برام تعریف میکرد تازه یاد اشکایی که تو چشمم جمع شد افتادم...

که چه قدر تو ماشین گریه کرده بود ...بخاطر اینکه علاوه بر کار ...حرف آزادی و شرایط دیگه .......................... .

یاد پاساژنزدیک خونمون افتادم که هر بار برای خرید میرم اونجا...فروشنده های خانومش چه قدر جذاب تر از ویترین مغازه اند....

شاید اینم دلیلی اشه برای جذب ارباب رجوع ومشتری....!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟

فقط میخواستم بگم...شهید هاشمی وهمه شهدا....

ممنون از اینکه این آرامش وبرامون فراهم کردید......

و ما چقدر قدر دانیم......!!!!!!!!



  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 85/10/11:: 1:0 عصر | در باغ شهادت را نبندید ()

    حماسه حضور