هوا هم جنس دیگری است....
جای همیشگی میشینم....بوی اسفند فضا رو پر کرده....هز ازگاهی دود اسفند چشمامو مه آلود میکنه...
گنجشکه راحت از این داربست به آن داربست میپره...دست های عزاداری هر چند دقیقه یک بار وارد صحن میشن...ازدحام عجیبی است...هر سال شلوغ تر...نگاهم رو برمیگردونم سمت گنبد...کبوتر روی گنبد لیز خورد و به سختی خودشو نگه داشت...حسودیم شد....صدای فواره های وسط گوهرشاد رو دوست دارم...در آن شلوغی هم خوب میشد صداشو میشنوی...نگاه میکنم به دور وبرم...هر کسی حالی دارد....
داشتم فکر میکردم فقط من اینطوری هستم که وقتی نگاهم به گنبدش میخوره همه حرفام یادم میره...ظاهرا همه مبتلا به هستند....بعضی دست ها آنقدر قشنگ عزاداری برای پدرش میکنند که محو میشوم..بلند میشم دور تا دور حیاط دور میزنم....دوباره برمیگردم روی زمین روبروی گنبد میشینم..بچه ها بعد از این همه سال دیگه میدونن کجا باید پیدام کنند..دلم میخواست تنها باشم...تنهای تنها....
جامعه کبیره نیمه شب هم جای خود ...
شب عید است...شلوغ تر از شب های قبل...لیلة محیاست....حاجی میگفت امشب توبه کنید...میگفت بار ماه رمضانو ببندید....
یک ساعتی به اذان صبح مانده....خودمو سریع میرسونم گوهر شاد...لذتی دیگه داره شنیدن چاووشی از گوهرشاد....
موقع وداع شد....مثل همیشه.............................
پی نوشت...:
1. گفتم تا رسیدم کمی از حال وهوا بگم....شاید برای شما معنی نداشته باشه این کلمه ها و جمله ها...اما هر حرفی از این کلمات وجملات برای من پر است از عشق و ارادت...
2. میگفت باب الجواد ،تنها راه ورود به قلب توست....
3. نائب الزیارتون بودیم....
4. به مدیر وبلاگ حریم یاس هم تسلیت میگم...شرایط سختی است و از خدا طلب صبر میکنم....
کربلایی باشید...