عقل میگوید بمان عشق میگوید برو،واین هر دو ،عشق وعقل را،خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود....
این جمله آقا سید این روزها بیشتر ملموس تر وقابل درک تر شده...عقل و عشق و وجود وحیرت آدمی...
هنوز درگیرم...برم یا نه..بعد از انتظارها...
دبیرستان...آن روزها صدام حسین بود...تو راه مدرسه...صبح و ظهر...با رفیق شفیق(که هر جا هست سلامت باشد)....چقدر حرف میزدیم وعشق میکردیم...از رفتن میگفتیم و بعضا اشک هایی که تو چشمامون جمع میشد(تف به ریا)..(حکما وجه اشتراکمون تو یه روز پا به دنیا گذاشتنمون بود که البته با 5 ساعت ارشدی بنده..بماند..خوش روزگاری بود)...چقدر التماس اولیا رو کردیم(به زبان مدرسه...همون خانواده)که بزارن بریم واما...حکمتش همان است که آقا نطلبید...بعدها که از دبیرستان فارغ شدیم ،فهمیدیم مگه همین جوریه کرببلا رفتن...دل میخواد ،آدمشو میخواد...مگه میشه سرتو بندازی زیر وبری...درک میخواد ...باید فقط چند روزی تو بین الحرمین قدم بزنی تا بفهمی کجایی..(نقلش را قبل تر گفته بودیم...)دیگه کم کم رفتن رو از سر پراندیم ...اما چند ماهی است بد گیر کردم بین عقل وعشق...هواییم...دوباره حال وهوای سابق به سراغم آمده...میترسم از روزی که برم و دست خالی برگردم..میترسم نرم و....نمیدونم...
این روزها از اون موقع هایی که همه چیز زندگی با هم قاطی میشه و عقل وعشق...بماند...
پی نوشت...:
1. کاش روی پیشونی میشد نوشت ...حس و حال درست و درمون نداریم...زیاد نزدیک نشید... که نه تنها منگ هستیم هنگ نیز میباشیم...!!!
2. کاش امسال شهادت امام جعفر صادق(ع)الطاف پارسال و نیز داشت...خودش میداند...
3. ماه امام رضا(ع) هم داره میرسه....چقدر پارسال ذی القعده تلخ بود..تلخ.......... .
4. این بی وتن آقا رضا امیرخانی بد رو مخمان رفته....باید دوباره از نو بخوانیم...
5. نوای وبلاگ رو دوست دارم....هوائیم، هوائیم، دوباره کربلائیم...
6. قول دادم، خیلی وقت پیش ،دیگه اینجا نگم یه عااااااااالمه دعا..پس نمیگوییم..با اینکه دلم تنگ شده...
کربلایی باشید....