سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
صفحه ی اصلی |شناسنامه| ایمیل | پارسی بلاگ | وضعیت من در یاهـو |  Atom  |  RSS 
محبوب ترینِ مردم نزد تو، باید شخص مهربانِ نیکخواه باشد . [امام علی علیه السلام]
» آمارهای وبلاگ
کل بازدید :275691

» درباره خودم
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
....!!!
اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک... آرزوی شهادت همیشه در دلم باقیه...از خدا میخوام که نصیبم کنه.... باید رفت..باید تعلقات رو کنار بزارم برای رسیدن ..شاید این راهش باشه....یحتمل باید زودتر بار و می بستم نشد یا نخواستم نمیدونم...و حالا وقت کوچ کردن ما هم رسید..حرف زیاده اما حسی و رمقی برای گفتن نمانده ...فقط ازشهدا میخوام اگه کوتاهی کردم تو این وب حلالم کنن ..به همان آهستگی که آمدیم ،به همان آهستگی هم میرویم...کربلایی باشید... تمــــــــــــــــــــــــــــام...
» لوگوی وبلاگ
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
» لوگوی دوستان















» آوای آشنا
» یادمون نره.....

شما نیتان این باشد که برای خدا کار کنید و جوابگوی شهدا باشید.حب ریاست را کنار بگذارید شهدا

با شیشه خون در دست در فردایقیامت روبروی شما قرار میگیرند.....

   "شهید قربان کهنسال "

*****************

اصلا قصدم تبلیغ کردن وشعار دادن نیست.....

خوب بخونید ...... (یه کم زیاده ...)پذیرفتن یا نپذیرفتن با خودتان است....

شاید طرز تفکرامون متفاوت باشه.....شاید دلمون نخواد اصلا تو انتخابات شرکت کنیم...نخواهیم صفحه آخر شناسناممون مهر بخوره....

شاید اصلا عقیده به این انتخابات نداشته باشیم.....و خیلی شایدای دیگه.....

ادامه مطلب...


  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 85/9/17:: 9:0 عصر | در باغ شهادت را نبندید ()

    » از دیروز تا امروز...فردا؟؟؟

    الهی !

    عشق آفریدی تا ((من )) از بین ما رود ، عقل آفریدی تا انسان بالا رود

    وغفرانت را باراندی تا هرانسانی در هرحال یک را داشته باشد

    که از خود تا خدا رود...

     

    دیروز.......جنگ.........شهدا.........

     

    از خود گذشتن......ایثار...... مردانگی ....غیرت...

    از خود گذشتن ......تا......به خدا رسیدن.....

    توضیح هم نداره.....شواهد نشان دهنده همه حرفا هست....

    مرور زندگی شهدا....خاطرات.....عملیات ها.......

     ادامه مطلب...


  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 85/9/9:: 9:39 عصر | در باغ شهادت را نبندید ()

    » آن روزها ...

    من خاک پای بسیجی ها نمیشونم ای کاش من یک بسیجی بودم و

    در سنگر نبرد از آنان جدا نمیشدم....

    " سردار شهید حاج ابراهیم همت "

    *********************

    درس آموختگان مدرسه عشق ، که ایثار را ازحسین (ع)آموختن وصبر را از زینب وخود

    مکتب شجاعت را ساختند تا دلیل دلگرمی مقتدای خود باشند ونهالانی که در بوستان

    انقلاب شکفته شدند در مصائب جوانه زدند ودر مشکلات قد کشیدند تا مایه افتخار

    باغبان خود باشند. کبوتران سپید دلی که بی نشان ساختند و بی ادعا رفتند وبه هیچ دل نبستند

    بال گشودند و به اوج ایمان رسیدند تا ثابت کنند گوش به فرمان رهبر ومقتدای خود هستند....

    به همین منظور ومناسب با این هفته مقدس .....

    آن روزها ...

    گرد هم آییم در( هیئت اینترنتی) محبان الرضا (ع)

    موعود  :  نهم/  آذر /  یک هزار وسیصد وهشتاد وپنج

    میعاد  : مجتمع فرهگی اسوه (تهران - خیابان انقلاب - تقاطع بهار ) ساعت 15تا 17

    منتظر حضور گرم وصمیمی دوستان هستیم....



  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 85/9/2:: 1:39 عصر | در باغ شهادت را نبندید ()

    » ماهیای سرخ....

    ....وباز در این میان حزب الله تنها وغریب است وبا آن چوب زیر بغل وپای مصنوعی ودست فلج و

    وچشم پلاستیکی و....موی کوتاه و محاسن و لباس فقیرانه ولبخند معصومانه ، مظهری است از یک

    دوران سپری شده که با خونین شهر آغاز شد ودر والفجر ده به پایان رسید...

     "شهید آقا سید مرتضی آوینی "

    *******************

    تهران – دانشگاه امام حسین (ع) – مزار شهدای گمنام......

      بس هوا دل ابری شده بود.....نیاز به باریدن داشت.......

     هر کدوم از رفقا یه سمتی رفتند تا خلوت کنن با شهدا....من هم طبق معمول روی نیمکت نشسته بودم....

     صدای گریه و ضجه زدن هر از چند گاهی بلند میشد....شاید این بنده خدا هم مثل ما دلش گرفته.....اما مابین

     این صدای گریه..صدای سرفه هم بود....؟؟؟

     حس کنجکاوی...سرمو بلند کردم ببینم کیه .....؟؟؟؟؟؟؟؟

    نشسته بود روی زمین ...زنجیر های دور مزار وتو دستش گرفته بود وسرشو تکیه داده بود به ستون....چفیه هم رو سرش انداخته بود...

     زمزمه میگرد..داد میزد...ضجه...سرفه.... سرفه....سرفه (سرفه ،سرفه یه آدم سرما خورده نبود...؟؟؟؟؟؟)

     " منو جا گذاشتید....این نیست رسم رفقات....." یه حسی میگفت خیلی غریبه ...نمیدونم چرا....

     یه دفعه شدت سرفه هاش بیشتر شد..... دیگه انگار نمیتونس نفس بکشه.....لیوان آب کردم واومدم سمتش....   

     حاج اقا...آقا....براتون آب آوردم...بخورید سرفه تون بند بیاد...

    یه نگاه و لبخند مهربون تحویلم دادو  گفت ممنون....تو نگاهش خیلی حرف بود.... شاید میشد بفهمی که از قافله رفقاش عقب مونده....

    گفت: این سرفه ها یادگاریه جنگ..... با آب خوردن بند نمیاد....بنده خدا ....از عزیزان و جانبازان شیمیایی بود....

    نمیدونم ولی اصلا حس خوبی نداشتم.... شاید خجالت وشرم بود این حس....

    جانبازایی که صدای نفسشون....صدای سرفه هاشون....صدای چرخ ویلچراشون ....صدای .....شاید باز تلنگر باشه برای من که.... یادت نره مدیونی ....

      شهدا فقط شرمنده شما نیستم....جانبازا شرمنده شما هم هستم.....

    ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!

      یاد این شعر استاد بزرگوار "علیرضا قزوه" افتادم...

    ماهیای سرخ عاشق   ***   تو حوضی از اسیدن

    دلشون یه دریا درده   ***   کی میدونه چی کشیدن؟

    میدونی چه سوزی داره؟   ***   بی صدا ترانه خوندن؟

    میدونی چه دردی داره؟   *** تو آتیش نفس کشیدن ؟

    ************

    اینایی که پر شکستن           مگه کمتر از شهیدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟



  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 85/8/23:: 12:29 عصر | در باغ شهادت را نبندید ()

    » برای او....

    تقدیم به غایب همیشه حاضر...

    و عصر جمعه ای دیگر...

     

    جمعه های بی نشونی

     

    پس که از غم ها ملولم ؛ بس که از گریه ها خیسم

    شکوه دارم از تو اما نمی تونم بنویسم

    گفته بودی روز جمعه خبر خوبی می یارن

    آخه تقویمای دنیا که هزار تا جمعه دارن

    جمعه های بی نشونی ، جاده های آسمونی

    نقش خورشید روی ابرا ،روی یه پیرهن خونی

    ای قرار عصر جمعه ای شکستنی تر از دل

    خیلی وقته بی قرارم شهر ای شرقی کاگِل

    خونه های کاگلی مون شب و روز می شمارن

    درای چوبی کهنه غیر تو کسی ندارن

    پا بذار تو کوچه هامون ای غریب بی نشونه

    شبای روشن جمعه ، شبای نذری پزونه

    پا بذار تو کوچه هامون ، روی تقویمای پاره

    روی برگای سیاهی که هزار تا جمعه داره ...

     

    « استاد بزگوار آقا عبد الجبار کاکایی»



  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 85/8/19:: 4:15 عصر | در باغ شهادت را نبندید ()

    » ..ومن الله توفیق.

    خبر آمد خبری در راه است

    سرخوش آن  دل که از آن آگاه است...

    ******

    ...اما اینان کبوتران حرم عشقند ، و حرم عشق کربلاست .

    وچگونه در بند خاک بماند آن که پرواز آموخته است وراه کربلا را می شناسد؟

    و چگونه از جان نگذرد آن کس که میداند جان بهای دیدار است......

     

    ...پس اگر مقصد پرواز است ، قفس ویران بهتر ، پرستویی که مقصد را در کوچ کردن

    می بیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد......

     

    ...دل شهر نشینان پرستویی در قفس است. وطن پرستو بهار است.

    پس اگر بهار مهاجر است ، از پرستو مخواه که بماند.....

     

     

    " شهید آقا سید مرتضی آوینی"

     

     

     ./ وحالا...:

     

    ای دل تو چه می کنی ... ؟!!

     

    می مانی یا می روی ... ؟!!

     

      

     

    بر من ظلمت زده یک شب بتاب....

    تا دور  زمانی نزدیک...........التماس دعا...

     ..ومن الله توفیق.



  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 85/8/5:: 4:33 عصر | در باغ شهادت را نبندید ()

    » خدا تورو خدا گوشی روقطع نکن.کارت دارم!

     سلام ماه رمضون....سلام سلام ماه جنون...... ماه قشنگ رمضون...

    به بهونه اومدن ماه رمضون....

    الو.....الو........خدا میشنوی......داری صدارو.....

    این صدای یه بنده گناهکارته.........الو......الو.....

    بزار بیام ایورتر....آهان.....اومدم سمت رمضون......ببخشید خدا آنتن میده.....

    آخ یادم رفت....سلام خدا جون......شرمنده میدونم یه سالی بد کردم یه عاااااااااااااااالمه گناه.....

    حالا اومدم بگم که....الو....غلط کردم ..نفهمیدم...نمیدونستم اینقدر دل امام زمانم (عج) خون میشه....

    تو رو خدا قطع نکن...به امیدی اومدم....میدونم ارحم الراحمینی....الو ...الو.... صدا میاد....

    آهان...

    شرمنده مزاحم شدم...همیشه مزاحمم...ولی به خدا اینار فرق داره...با یه دل شکسته اومدم.....

    دلم خیلیوقته تنگ شده بود...خجالت میکشید بیام...دیدم تا رمضون میاد منم خودم بندازم وبیام مهمونی...

    خدایی دلم یه عاااااااااالمه تنگ شده....برا خودتون...برا حالای خوش معنوی...برا مناجات..برا دعای ابوحمزه...برا العفو..برا الغوث..برا دونه

    دونه اسمتو گفتنا..برا تا سحر بیدار موندنا...سرمو بزارم رو خاکو....بقیشم خودم میدونم خودت...

    الو .....الو........الو.....قطع کردی....الو.... نه...

    مامانم میگه...نه همه میگن....مهمون حبیب خداست....خوب منم میهمونم.....

    این سی روز تحملم کن....کمکم کن تا اول....نه اول کمکم کن تا مهمون خوبی باشم....بعد کمکم کن...خودت میدونی چیو میگم...(میگن شنود داره)

    الو ....الو....فقط اینو بگم ...بس....میدونم سر تون شلوغه....

    الهی وربی من لی غیرک.......خوب...

    زیادی حرف زدم ...به کرمتون ببخشید....دعا یادتون نره....

    (به قول کلرجی من برم آماده شم برا مهمونی.....)

     

      برا یه امل مدرنیسم نشده هم دعا کنید بد جور محتاجه....



  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 85/7/2:: 2:0 صبح | در باغ شهادت را نبندید ()

    » رنگ شهر...

    چه روزها یک به یک غروب شد نیامدی...

    چه بغض هاکه در گلو رسوب شد نیامدی...

    خلیل آتشین سخن ،تبر به دوش، بت شکن..

    خدای دوباره، سنگ وچوب شد، نیامدی ....

    برای ما که خسته ایم ودل شکسته ایم ،نه؟؟

    بـرای عــده ای چه خــــوب شد... نـــیامدی

    *********************.

    ای کاش رنـگ شهر بازیم نمیداد

    در جبهه یا زهرا مرا بر باد میداد

    قبل از خوندن قابل ذکره که بنده با بعضی از موارد ذکر شده مخالف نیستم مثل رفتن به پارک وسینما وتفریح همه خوبن اما خدا کنه این تفریحا رنگ خوشگذرانی به خودش نگیره باعث بشه که خیلی از ارزشها ویاد روزایی که خیلیا رفتنو برا این انقلاب زحمت کشیدن فراموش شه....

          *****                                                                                       

    ....دیگه توی این دوران وقتی کسی دلش میگیره راشو نمگیره بره بهشت زهرا(س).به قول خودشون جاهای بهتر تری هم هست ...پارک وسینما ومهمونیای اون چنانی....

    دیگه لازم نیست برا رفتن لباس ساده ولباسای خاکی جبهه رو بپوشی....لباسای تنگ وکوتاه ورنگو وارنگی اومده....دیگه لزومی نداره که موهات وبذاری تو و یه شونه ساده بزنی وحواست به چشمات باشه که گناه نکنی...گناه دیگه معنی نداره...عشق ، صفا.....

    وقتی دلتون میگیره توی یکی از این روزای خدا الی الخصوص جمعه ها(اونم عصرش) دیگه نمیخواد یادت بیاد که یه امام زمانی هم هست که نامه اعمال تو آره خود تو دستش وداره به حالت گریه میکنه وتو هم به جای اینکه همراهش بشی بلند میشی وبرای اینکه فکر مبارکو مخدوش نکنی بساط کباب وقلیون... راه میندازی ویا علی...

    بوی آتیش وکباب دیگه یادمون نمیاره که یه روزایی عزیزانی هم بودن که تو سنگرا وتانک ونفربرها...میسوختن وبوی گوشت سوختشون...یا خدا..

    دیگه هیچ کس حاضر نیست خودشو بندازه روی سیم خاردارها ومین،همه همدیگه رو هل میدیم تا اون یکی بیفته روی مین ها وسیم خاردارا تا ما راحت تر از موانع رد بشیم...

     شهر شده پر از صدای بوق ماشیناو دستو سوت وکف وهلهله ،گوشامون وپر کرده تا نشویم صدای جانبازان بیمارستان ساسان وثارالله و...

    فراموش کردیم سر زدن به خانواده های شهدا وجانبازا....این حرفا چیه ؟؟اونا دارن از سهمیه استفاده میکنن....نمیخواد فکر کسی باشی ...

    دیگه فضای شهر رنگ و بویی از شهدا نداره...فقط یه اسم که تابلو کردن سر کوی وبرزن واتوبانها ....به طور مثال از یکیمون که بپرسی شهید عباس دوران کی بوده یه ساعت فکر میکنیم و بعدش هم میگیم نمیدونیم...

    تا هم میایی از شهدا بگی ..میگن بابا بسه مرده پرستی ...یادمون رفته که  ...:

    پندار ما این است که ما مانده ایم وشهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده

    است وشهدا مانده اند...         آقا سید  مرتضی آوینی

    *****                                                                                        

    آقا اصلا بیخیال این حرفها ...حالا نه قیامتی بوده ...نه کسی از اون جا اومده ونه کسی هم دیده...بیایید راحت وبدون دغدغه زنگی کنیم...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    روی لبخندم صدایی گم شده است                                                                              

    پشت رویایم هوایی گم شده است                                                                              

    چشمهایم محو دربـال کسی است                                                                               

    در خــیابانها به دنـبال کسی است                                                                              

    نخلـهای سر  جــدا یـادش بـــخـیر                                                                               

    ای بسیـجـیها خـدا یـادش بــــخـیر                                                                               

    فــصل سرخ بـی قراری ها گذشت                                                                               

    فـرصت شب زنده داری ها گذشت                                                                              

    *****************

    و این آخری بود....؟؟؟؟

     

    بر من ظلمت زده یک شب بتاب......

     



  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 85/6/8:: 9:20 عصر | در باغ شهادت را نبندید ()

    » السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)...

    مهدیا! من قطره ام ، دریا تویی

    بـی کـران عشق را معـنا تویی

    آخر ای زیــبا کجا جویم ترا .....

     چون کلــید مخزن دل ها تویی

    ***************

    با یه عالمه دلتنگی......برگشتم

    اینبار هم تموم شد.....رفتیم واومدیم...یه چشم بهم زدن بود ....

    روز شماری میکردیم تا زودتر وعده دیدار برسه....رسید وگذشت...

    هر کاری کردم دیدم نمیتونم دلمو با خودم بیارم....گذاشتمش تو مسجد گوهر شاد روبروی گنبد طلا...تا زودتر از هر دفعه برم بهش سر بزنم...

    ساعت های آخر..هنگامه وداع...گوهرشاد...به رفقا گفتم : نمیای یه جور هوایی...میای و برمیگرد میشی هزار جوره هوایی...ولی اینو میدونم کسی که

    خاک آقا بهش میخوره ، مطمئنا خود آقا هواشو داره و میطلبه...انشالله ما رو هم دوباره بطلبن...

     دعا کردم...سعی کردم نایب الزیاره خوبی باشم..برای همه دوستان...

    ادامه.....رفقا اصلالازم نیست نظر ندید این پست مال خودمه ودلم ...دلم براش تنگ شده...میخوام باهاش حرف بزنم...فقط همین..

    سلام فاطمه جون...خوبی ...چه خبرا ...دلم برات یه عالمه تنگ شده...میدونی که راست میگم...همیشه بهت میگفتم...میدونم الان میگی بی معرفتم ...ولی شرمنده...دنیا ..مشغولم کرده..چه کنم...

    امسال مبعث نبودی مشهد...یا بودی من ندیدمت...دیدمت ..صدات کردم ...برگشتی ...ولی یکی دیگه بود...گفتم ببخشید...

    توحسینه موسی بن جعفر ...حسینه مهدیان...صحن جمهوری..همه جا چشمم دنبالت میگشت...ولی....

    رفتی بی معرفت و منو جا گذاشتی..یادته شوخی میکردیم و میگفتیم ببینیم کی رکورد میزنه تو مشهد رفتن وتو همیشه از من جلو بودی...اینبار هم جلو...

    رفتی اونجوری که دلت میخواست...من موندم باز...یادته چقدر سرماجرای مسجد ارک غصه میخوردیم...تو دیر رسیده بودیو منم اصلا نرسیدم تا روزیم بشه...

    آره رفتی...تو مسیر عشق...رفتیو طواف عشق شدی ...تو صحن ایوان طلا...هنوز باورم نمیشه...هنوز تو شوک خبرم...اون شب تو خونه همه ساکت بودن...هر کس یه گوشه کز کرده بوده...

    چه جوری رو دست میبردنت...همه ضجه میزدن...من هنوز تو شوک...وقتی لحد گذاشتن ، به خودم که اومدم دیگه چشمام...صدای ناله...صدای حسین ...حسین ویا امام رضا(ع)..آخه زائرش بودی...

    امسال وقتی حاجی میگفت یاد کسایی که پارسال تو جمعمون بودن وامسال....فاطمه...نه...تو بودی...میدونم...به خدا همش یادت بودم...اونورا توهم یادم باش با اون قلب مهربونت برام دعا کن...

    میام ... کنار سنگ مزارت...به زودی بهت سر میزنم...خیلی حرف دارم...

    **********************

    پیشاپیش تبریک میگم …میلاد با سعادت …امام حسین (ع)…علمدار کربلا…وامام سجاد (ع)…

    اسوه حزب الله ابولفضل العباس (ع)است ودرس وفاداری را از او آموخته اند.وقتی با این جوانان سخن میگویی،در دل خود جراحتی هزار وچند ساله را باز می یابند

    که هنوز به خون تازه آغشته است؛ جراحت کربلا می گوییم.     شهید اهل قلم  آقا سید مرتضی آوینی

    به http://abdarkhaneh.parsiblog.com (آبدارخانه _رسانیک )حتماسر بزنید…

     منتظر باشید تا آخرای شهریور ….با خبرای تازه…؟؟؟؟؟

    **************

    بر من ظلمت زده یک شب بتاب...



  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 85/6/3:: 4:6 صبح | در باغ شهادت را نبندید ()

    » صهیونیزم....

    مهدیا ! خال لبت دل میبرد

    شیعه را منزل به منزل میبرد

    در کجا بنشسته ای محبوب من

    عاشقت ره سوی ساحل میبرد

    **************

    سلام .... .این پست شاید وقتی بالا بیاد که حقیر دارم میرم جایی که خیلی وقته هواشو کردمو  هربار که میرم ومیام دلمو اونجا جامیزارم ،شاید اینبار با خودم آوردمش البته بعید میدونم!!!...

    راهیم ...راهی حرم دوست...حرم علی ابن موسی الرضا(ع).... دعا کنید که بتونم نایب الزیاره خوبی باشم...

    این پست هم ادامه قبلیه برای اینکه بحث ناتموم نمونه....

    **************

    قسمت های از پروتکل های معروف یهود:

    - باید عقاید ونظرات مختلف ومتضادی را در اجتماع شایع سازیم تا کسی نتواند حق وباطل را تشخیص دهد و خلاصه دریچه فهم ،بر مردم بسته شود...

    - عقاید دینی را تمام کشور های بزرگ،ریشه کن نموده ودر مقابل ،مطالب مسموم خود را توسط نویسندگان عالی مقام همان کشورها به مردم منتقل نماییم...

    - همه روزه،صفحه های روزنامه ومجله ها را از مسابقات فوتبال،بسکتبال،کشتی آزادو...پر خواهیم کرد تا بدین وسیله ذهن ملت را فقط در تفکر ونظر دهی در مورد این مسابقات مشغول سازیم...

    - اجتماع زمانی سعادتمند خواهد بود که دیندار باشدو به رهبری روحانیت گام بردارد ولی هر چه مردم از دین دور شوند به سود ما خواهد بود،به همین دلیل ما باید عقیده (خدا پرستی)را از ذهن مردم بیرون کرده وآنهارا به سوی مادیت سوق دهیم...

    -پیروی از علما را ارتجاع وکهنه پرستی جلوه می دهیم تا مردم اطراف آنها جمع نشوند .بدین وسیله از یگانه دشمنی که ممکن است مقابل ما ایستادگی کند آسوده خواهیم شد...

    - هر زمان سوزن ((آزادی)) را در جسم ملتی فرو بردیم،در حقیقت آن را به ویروس وبا آلوده نموده ومقدمات هلاکتش را فراهم آورده ایم...

    - انقلاب فرانسه که از آن به انقلاب کبیر یاد میشودتوسط ما انجام شد،اعلامیه حقوق بشر نیز از تراوشات ذهنی یهود است ،اسرار این اعلامیه برای ما بسیار روشن است زیرا ما آن تنظیم کرده وتوسط آن،مردم بد بخت و بیچاره نمودیم...

    - کتاب هایی با سبکی شیوا،جذاب وارزان،تالیف وچاپ مینماییم تا بدین وسیله بتوانیم افکار مسموم خود را در ذهن مردم تزریق کنیم.به زودی،سال روز کتاب به سمت ما خواهد بود واز این راه از نشر افکار مغشوش ومخالف جلوگیری می کنیم...

    این فقط قسمت خیلی کوتاهی از متون موسوم به((پروتکل ))چیزی که هزاران نفر به جرم ترجمه ویا نشر آن،از زندگی محروم شده یا به قتل رسیده اند.

    ***************

    بر من ظلمت زده یک شب بتاب..

  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 85/5/27:: 5:0 عصر | در باغ شهادت را نبندید ()

    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >
    حماسه حضور